نفس مامان ،آبتین عزیزتر از جاننفس مامان ،آبتین عزیزتر از جان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

آبتین گل پسر مامان

دفتر خاطرات کودکی آبتین جان

یک نفر هست ...

کی چشمان نازنینت به این دل نوشته ها می افتد و سطر به سطر این پریشان حالی را می خوانی نمیدانم اما این را میدانم که قلبت اگر خون خسته ی مرا به تپش نشسته باید دستهایت پل مهربانی باشند و چشمانت مامن احساس! این روزها تلخی ماجرای زلزله ی آذربایجان شرقی ، چهار سوی جغرافیای دلم را به لرزه نشانده ! و کودکانه ترین شادی های در آوار مانده ی ورزقان سکوتم را به تکامل رسانده !... اینک سرنوشتن دارم که پسینگاه بی پروانه ی خیالی دور ملال آور ترین کلماتش را به جانم ریخته... اینک سر نوشتن دارم که شقایقها ی آبادیِ بی ترانه یِ بودن ،می خوانندم به گریستن و دوباره در هیجانی از امید زیستن و زیستن و زیستن! اینک سر ...
27 مرداد 1391

دلتنگی!

  چقدر ماه مبارک رو دوست دارم! دلم خیلی تنگه برای لحظاتی که چشم درچشم ستاره ها به سحر میرسیدم و نفسم پر از عطر صبح صادق میشد! دلم خیلی تنگه برای روزهای معصوم رمضانهای رفته و نمیتونم بنویسم چقدر !" خیلی" واژه ی کمیه برای دلتنگی! خیلی کم! الان نزدیک سحره و تو بعد از کلی جیغ و داد و بازی با عزیز جون خوابیدی و من بیدارم ... حالا که نشد روزه باشم و سعادت نصیبم نشد سحرهای زیبا رو از دست نمیدم ... دلم خوشه که برای خانواده سفره ی سحری و افطار پهن میکنم و بخاطر همین هم شاکرم ! هیچوقت از خدا  جز سلامتی نفس و نفس و رستگاری چیزی نخواستم دعا کن برای من! با دستهای کوچولوت ....با چشمای معصومت... با بزرگی روحت! دعاکن عزیزم ! فر...
22 مرداد 1391

پیش از این ها فکر می کردم خدا ...

  پیش از اینها فکر می کردم خدا خانه ای دارد کنار ابرها مثل قصر پادشاه قصه ها خشتی از الماس و خشتی از طلا پایه های برجش از عاج و بلور بر سر تختی نشسته با غرور!... ماه، برقی کوچکی از تاج او هر ستاره پولکی از تاج او اطلس پیراهن او آسمان نقش روی دامن او کهکشان رعد و برق شب طنین خنده اش سیل و طوفان نعره ی طوفنده اش دکمه ی پیراهن او آفتاب برق تیر و خنجر او ماهتاب هیچ کس از جای او آگاه نیست هیچ کس را در حضورش راه نیست پیش از اینها خاطرم دلگیر بود از خدا در ذهنم این تصویر بود آن خدا بی رحم بود و خشمگین خانه اش در آسمان، دور از زمین بود اما در میان ما نبود مهربان و ساده و زیبا نبود در دل او دوستی ...
7 مرداد 1391

یازدهمین ماهگرد تولد گل پسرم!

  زندگی مامان :   یازدهمین ماهگرد تولدت مبارک!       امشب از اون شباست که دلتنگی ها خیلی سر به سر دلم می زارن ! امشب از اون شباست که تشنه ی یه جرعه هوای مهتاب و نفس ستاره ام امشب از اون شباست که خیلی کلماتم سر گردونن ! عاشقتم !... تو نفس مامان هستی ! هرجا میرم مثل سایه دنبالم میای... روی دست و پای کوچولوت... وقتی میگم تاب تاب تاب بازی ... میگی تَ تَ تَ و دنبال تاب میگردی و سوارش که میشی هیچکس نمیتونه پایینت بیاره تا همونجا لالات بگیره و... همه جای خونه رو سرک میکشی و وقتی میگم بیا بغل مامان بخواب میای سرتو تو بغلم میزاری  به نشانه ی لالا! وقتی شیطونی میکنی میگم آب...
5 مرداد 1391
1